نامه های بابالنگ دراز نامه هایی که به تو نمی رسند
|
ترم اول دکتری داره تموم میشه . طبق معمول درس ها و تحقیقات تلنبار شده . اونم برای کسی مثل من که ... هم امید هست برای انجام عقب موندگی ها هم یه خستگی قدیمی که باعث میشه یه کم شل بشم دلم میخواست کسی بود که میدونستم هر وقت از درس خسته میشم میتونم برم سراغش . باهاش حرف بزنم . تو چشاش زل بزنم ولی نیست دنیای مجازی هم دیگه مثل قدیم صفایی نداره باهاش قهر کردم ولی وقتی فعال بودم باز خودش خوب بود اگرچه کافی نبود دلم میخواست کسی بود دلم میخواست اون کس تو بودی پس چرا هرچی میگذره کاری میکنی که به این نتیجه برسم که انتظارتو کشیدن اشتباهه؟ نمیشه مثل قبل ترا معصوم بمونی ؟ میدونی چند وقته بهت نامه ننوشتم؟ چرا؟ خستگی؟ نا امیدی؟ نه علت اصلیش اینه که مردّدم . بیشتر از همیشه . لیاقت منو داری ؟ [ پنج شنبه 92/2/19 ] [ 1:56 عصر ] [ بابا لنگ دراز ]
[ نظرات () ]
سلام دیشب چقدر اصرار بود که بیام و با تمام وجودم میخواستم بیام و نیومدم . امروز اصرار زیادی بر اومدن نبود و با تمام وجودم میخواستم نیام و اومدم. حکایت قدیمی جبر جامعه و تزاحم همیشگی خواست دل و خواست جامعه و من ترسو تر از همیشه... امروز تعطیله و فردا باز روز کار... ولی امروز آسایشی نیست .... حداقل مطمئنم که فردا روز کاره . روزی که خوبیش، نعمت شلوغی و فراموشیه مثل همه زندگی من ... به جای فرار از کار به زندگی فرار از زندگی به کار... هفده شهریور نود و یک
[ شنبه 91/6/18 ] [ 1:40 صبح ] [ بابا لنگ دراز ]
[ نظرات () ]
سلام نه بهم نزدیک میشی و نه تنهام میذاری .میخوای یه گوشه زندگیت باشم و نرم ولی هیچ وقت نمیخوای زیادی جلوی چشمات باشم. نمیخوای جلوی چشمتو پر کنم و نذارم کس دیگه ای رو ببینی . اگه بهت بگم دیگه به این گوشه نشینی قانع نیستم چی؟ اگه بگم یا همه چی یا هیچ چی چطور؟ اینو میگم و خودم هم میدونم این برای تو حذف گوشه ای از زندگیته و برای من حذف همه زندگیم. ولی خب چه میشه کرد ؟ غیر از این چاره ای نیست... اگه میای بیا وگرنه برای همیشه برو چون حسرت و زل زدن به چارچوب در خیلی سریع تر از زمان آدمو پیر میکنه. به این بیمار لاعلاج بگو که وقت رفتنه و امیدوار شفاش نکن درمان درد تنهایی من... 13شهریور نودویک
[ دوشنبه 91/6/13 ] [ 3:36 عصر ] [ بابا لنگ دراز ]
[ نظرات () ]
سلام دیروز از مشهد برگشتم . نمیدونم خبر داری یا نه ولی دوم شهریور رفتم مشهد برای تدریس . یه اردو بود با کلی دانشجو . خود من شاید با هزار نفر کلاس داشتم . خیلی تجربه جالبی بود . هیچ وقت در این سطح ، تدریس رو تجربه نکرده بودم و حس خوبی بهم داد . احساس کردم تو یه مسئله دیگه هم استعداد خوبی دارم .احساس میکردم این همه زحمتی که برای درس خوندن کشیدم داره ثمر میده . به نظر میرسید کلاسا موفقه و خیلی ها ازم شماره میگرفتن تا دانشگاهشون دعوتم کنن . با اینکه چهره ام طبق معمول جدی بود و سعی میکردم رابطه صمیمی با هیچ کس نداشته باشم . مخصوصا در رابطه با خانم ها . حتی وقتی میگفتن شماره بدید که برای سخنرانی دعوتتون کنیم، بهشون گفتم ایمیل بزنید! فکر میکنم وارد بخش دیگه ای از زندگیم دارم میشم. بخشی که جایگاهم از همیشه بالاتره و از همیشه ترسناکتر و سخت تر . وارد بخشی از زندگی که نه تنها موقع لغزیدن کسی نیست که دستتو بگیره که دست دیگرون رو هم باید بگیری. وارد بخشی از زندگی که تک تک لحظه های زندگیت رو باید هوشیار باشی . نه حق داری خسته بشی ، نه حق داری ببری و نه حق داری بی خیال شی . خدای من ! چند وقت دیگه یعنی میتونم تحمل کنم؟ چی میشد هیچ کس منو نمیدید مگه اینکه خودم بخوام؟ [ جمعه 91/6/10 ] [ 1:23 عصر ] [ بابا لنگ دراز ]
[ نظرات () ]
سلام قسمت این بود که یه وبلاگ شهریوری داشته باشم. شهریور که هوا خوبه و به نظر میرسه همه چی جوره غیر از یه دل آروم . یه دل آروم که با چشمای نگرانش به قدم های پاییز که آروم آروم داره نزدیک میشه، زل نزنه. شهریور که آدم با خودش میگه یعنی میشه تو چند روز باقی مونده از سرخوشی تابستون یه اتفاق بیفته که چهار فصل سال بهار بشه؟ میشه دیگه هیچ وقت پاییز نیاد؟ میشه...؟ چقدر عجیبه فضای مجازی. یه فضای اشتراکی و عمومی که خصوصی ترین حرفاتو میتونی بزنی فقط به شرطی که اسمتو پنهان کنی. فقط به شرطی که بتونی بعدا انکارش کنی . مثل نامه های بی نام و نشان من به مخاطبی بی نام و نشان . این وبلاگ برای خونده شدن نیست . برای دیده شدن نیست . این وبلاگ صرفا چاه عمیق دل منه که چیزایی که میخوام به هیچکس نگم رو اینجا بگم ... فقط همین [ جمعه 91/6/10 ] [ 1:15 عصر ] [ بابا لنگ دراز ]
[ نظرات () ]
........
|
|
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |