سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه های بابالنگ دراز
نامه هایی که به تو نمی رسند 
قالب وبلاگ

سلام

دیروز از مشهد برگشتم . نمیدونم خبر داری یا نه ولی دوم شهریور رفتم مشهد برای تدریس .

یه اردو بود با کلی دانشجو . خود من شاید با هزار نفر کلاس داشتم . خیلی تجربه جالبی بود .

هیچ وقت در این سطح ، تدریس رو تجربه نکرده بودم و حس خوبی بهم داد . احساس کردم تو یه مسئله دیگه هم استعداد خوبی دارم .احساس میکردم این همه زحمتی که برای درس خوندن کشیدم داره ثمر میده .

به نظر میرسید کلاسا موفقه و خیلی ها ازم شماره میگرفتن تا دانشگاهشون دعوتم کنن . با اینکه چهره ام طبق معمول جدی بود و سعی میکردم رابطه صمیمی با هیچ کس نداشته باشم . مخصوصا در رابطه با خانم ها . حتی وقتی میگفتن شماره بدید که برای سخنرانی دعوتتون کنیم، بهشون گفتم ایمیل بزنید!

فکر میکنم وارد بخش دیگه ای از زندگیم دارم میشم. بخشی که جایگاهم از همیشه بالاتره و از همیشه ترسناکتر و سخت تر . وارد بخشی از زندگی که نه تنها موقع لغزیدن کسی نیست که دستتو بگیره که دست دیگرون رو هم باید بگیری. وارد بخشی از زندگی که تک تک لحظه های زندگیت رو باید هوشیار باشی . نه حق داری خسته بشی ، نه حق داری ببری و نه حق داری بی خیال شی .

خدای من !

چند وقت دیگه یعنی میتونم تحمل کنم؟

چی میشد هیچ کس منو نمیدید مگه اینکه خودم بخوام؟


[ جمعه 91/6/10 ] [ 1:23 عصر ] [ بابا لنگ دراز ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 10068